روزهای عاشقی
گل پسرم روز به روز شیرین تر میشه و البته شیطون از دست کاراش خندم می گیره ، شبها موقع خواب حسابی شیطونی می کنه ، بالشو میذاره رو سرش ، غلط می زنه ، به من میگه مامان چشا بسته ، مامان لالایی بخون خلاصه هرشب که می خواد بخوابه ، حدودا یکساعتی با هم کلنجار میریم ، چون دیگه شیر نمیخوره ، از طرفی هم نمی خوابم رو پام تکونش بدم ، باید یاد بگیره خودش بخوابه دیگه پسرم بزرگ شده و تنهایی تو هال می خوابه ، البته تاصبح چندبار بیدار میشه ولی من میدوم میرم پیشش تا دوباره بخوابه همچنان عاشق کتابهاشه و همه حیوانات اهلی، وحشی ، دریایی ، مشاغل ، وسایل نقلیه و اعضای بدن را می شناسه هرموقع وقت خالی داشته باشه ، یک کتاب میار...
نویسنده :
مامانی
12:57